شاهراه ۶۱

علایق من (موسیقی ، ادبیات ،فلسفه ،سینما و ...)

شاهراه ۶۱

علایق من (موسیقی ، ادبیات ،فلسفه ،سینما و ...)

جمله قصار

هدف شما در فلسفه چیست؟

 

مگس را از شیشه مگسگیر راه گریز نشان دادن

 

لودویگ ویتگنشتاین

 

فیلسوف و مهندس انگلیسی آلمانی تبار  

 

 

عمو لودویگ

راهنمای فیلم(قسمت دوم)

اشاره:

 

 

آخرین فیلمهایی که دیده ام...اغلاط نگارشی را ببخشید...

 

(*****:عالی /****:خیلی خوب /***:خوب/**:متوسط /*:ضعیف/●:غیر قابل تحمل)

 

 

 

 (***)Atonement

 

 

کارگردان:جو رایت

 

فیلمنامه :کریستفر همپتن بر اساس داستان یان مک اوان

 

فیلمبرداری:شیموس مک گاروی

 

موسیقی:داریو ماریانه لی

 

بازی:جیمز مک ایوی،کایرانایتلی،سوارس رنان،ونسا رد گریو ،الی مک کی و ...

 

123 دقیقه-2007/آمریکا و انگلستان

 

 

کایرا نایتلی و جیمز مک اوی در تاوان

 

 

 

*جو رایت بافیلم پیشینش  غرور و تعصب  معرفی شد و نایتلی را معروف کرد.تاوان یک سروگردن از غرور و تعصب بالاتر است اما با این وجود هنوز هم کهنگی در آن موج می زند و تمام ویژگی های یک ملودرام اپیک و اشک آلود را در خود دارد،عشق طبقه فرودست به بالادست،حسادت زنانه ،بک گراوند جنگ و جدایی و ....شخصن از موسیقی خوب ماریانلی و بازی عالی سوارس رنان در نقش دخترک حسود سادیست  لذت بردم.ولی فیلم دارای چند پارگی خاصی است که نمی توان شکست های زمانی را توجیه کننده آن دانست و رایت انگار که خواسته باشد تمام داستان را به فیلم برگرداند مجبور شده  سرو ته فیلم را به قولی هم آورد.با این وجود کارگردانیش قابل قبول است.کایرا نایتلی  کاملن محو شده ولی در عوض مک ایوی خوب از عهده نقش بر آمده است.تاوان جایزه بفتا را برای بهترین فیلم دریافت کرده و کاندیدای 7 اسکار شده است.با این  وجود فیلم همچون بیمار انگلیسی یک فیلم تاریخ مصرف دار است. 

 

 

 

(2/1****)Eastern Promises

  

 

کارگردان:دیوید کراننبرگ

 

فیلمنامه :استیو نایت

 

فیلمبرداری:پیتر ساسشیتزکی

 

موسیقی:هاورد شور

 

بازی:ویگو مورتن سن،نائومی واتس،ونسان کسل،آرمین مولرشتال،شیند کیوساک

 

100دقیقه-2007/کانادا، آمریکا و انگلستان

 

ویگومورتنسن و ونسان کسل در وعده های شرقی

 

 

 

*چه از فیلمهای این  کراننبرگ خل خوشمان بیاید و چه بالعکس،نمی توان گفت که او یک مولف پسامدرن نیست.ظاهرن مسیری که این جناب از فیلم قبلی (تاریخچه خشونت) تا به حال طی کرده در راستای سر عقل آمدن بوده ،و سرراست سراغ داستان می رود و از دنیای مالیخولیایی تصادف و اگزیستنز خبری نیست؛هرچند هنوزهم با فوران  خشونت اینجا هم مواجهیم با این حال کنترل شده تر و البته جمع و جورتر.وعده های شرقی یا قول های شرقی- یا هرچیز دیگر که  معادل ترکیب ایسترن پرامیسز است- مغموم ترین و غمناک ترین فیلم کراننبرگ و روایتگریاکوزای روسی و البته  خرده فرهنگ روس ساکن لندن (با تمام تقابل ها و تضادهای آنان) است .هرچند کراننبرگ کمی کم حوصله تر شده ،با این حال  همراه آهنگساز و فیلمبردار همیشگیش(زوج شور/ساسشیتزکی) همچنان به راه خود ادامه می دهد.بازی عالی ویگو مورتنسن یقینن تیپ و مد خواهد شد.این دانمارکی یخ  در نقش یک گنگستر روس که خونسردانه وظیفه  و -گویا-ابدیش را انجام می دهد و خونسردانه  انگشتان قربانی گردن بریده را قطع می کند؛ بسیار قدرتمندانه ظاهر شده و نامزدی اسکار کمترین ادای دین است؛هرچند نباید از آرمین مولرشتال کهنه کار و ونسان کسل در نقش یک روس بی مغز که عادت به امتحان هرچیز حکم یک شوخی را برای او دارد،  غافل شد.فیلمنامه استیو نایت که پیش از این dirty pretty things را برای استیون فریرز (درباره پاکستانیهای لندن) نوشته بود هم قابل قبول است.در هر حال با یک شاهکار کوچک طرفیم.

 

 

 

  (*****)No Country for Old Men

 

کارگردان:جوئل کوئن،ایتن کوئن

 

فیلمنامه :جوئل کوئن و ایتن کوئن بر مبنای داستان کورمک مک کارتی

 

فیلمبرداری:راجر دیکینز

 

موسیقی:ندارد

 

بازی:جاش برولین،خاویر باردم ،تامی لی جونز،کلی مک دانلد ،وودی هارلسن و ...

 

129 دقیقه-2007 /آمریکا

 

خاویر باردم در جایی برای پیرمردها نیست

*کارگردانی بی نظیر کوئن ها و بازیهای خارق العاده و صدابرداری نفسگیر که جایگزین موسیقی کارتر بورول شده است..هیولای قدرتمندی که باردم آن را تجلی کرده و در واقع با جان قربانیانش در بهتری حالت که بخواهد به آنها رحم کند یک فرصت هولناک بدانها می دهد و آن چیزی نیست جز پرتاب سکه،یک وسترن خارق العاده که قواعد ژانر را در هم کوبیده و نوار در دل آن مخفیانه رسوخ کرده. عجز حیرت انگیز مامور قانون و تنزل پلیس در حد یک موعظه کننده  ..،مرگ پیری و عدم امنیت.

لحن کمیکی که در فارگو دیده میشد با خشونت تقاطع میلر به بهترین نحو ممکن ترکیب شده، و حاصل کار را به تبره و تار ترین و تلخ ترین فیلم برادران کوئن مبدل کرده است.تک گویی پایانی تامی لی جونز کلانتر که نومیدانه کابوس مرگبارش را روایت می کند و فیلمبرداری دیکنزبی نظیرند .نامزد 8 اسکار از جمله برای بهترین فیلم و کارگردانی  و البته برای خاویر باردم.در یک کلام :جایی برای پیرمردها نیست ، لذتی دلهره آوربود.

 

 

بقیه باشه برای بعد...امیدواریم واضح و روشن نوشته باشیم(قابل توجه به پشت سر نگاه نکن)

 

سو لانگ

حماسه کابین

 

"...آنگاه بود که دریافتم نوح نتوانسته بود هیچگاه دنیا را به آن خوبی ببیند که از کشتی دید، هر چند که تنگ و بسته بود و زمین در تاریکی فرورفته..."

 

در جستجوی زمان از دست رفته، طرف خانه ی سوان (جلد اول)، مارسل پروست.

 

 

 

 

مکان :کابین

 

زمان:فرقی نمی کند(در هر حال هفت و پنج دقیق)

 

درست پیش از اینکه بخواهم به توصیف فکر کنم ،ترجیح می دهم در موردی دیگر بیندیشم یا بهتر بگویم چیزی مرا وا می دارد تا به سوی آن متمرکز گردم؛ابتدا اجازه بدهید خود را همچون یک کایت سوار یا چیزی شبیه آن که آرام آرام و تلو تلو خوران گهی زین به پشت و بالعکس می جهد ؛ مجسم کنم و در این حال آکادمیا را از آن بالا می بینم.

راستش را بخواهید علاقه ای ندارم تا حالت اینجا بودن یا نبودن را به تصور خویش در آورم ؛از آن بالا بالاها آنچه را که مشاهده می کنم  چون کشتی نوح به نظر می رسد،یک کشتی که در گل و لای مانده  و شاید تا هزاران سال دیگر هم قصد تکان خوردن از جایگاه به ظاهر غیر قابل تغییر خود نداشته باشد.نمی دانم در کابین من و دیگران چند مسافر درجه چندم می نشینند و کی دل خود را به رهایی از آرامش پیش از توفان دلخوش کرده است؛اما در این حال است که یک نقل مهم ،فراموشی اش را به من تلنگر می زند؛آن نقل این است:شاید و احتمالن پیش بینی در یک حال ممکن است درست از آب در آید،یعنی هنگامی که بخواهیم وضع هوا را بسنجیم ،آن هم تنها برای صبح فردا و لاغیر.

 

در میان همسفران،همقطاران یا هر همی که می پسندید ،این زمزمه گلاکن وار می پیچد که"اینجا یک بهشت مصنوع است و درختان هم طبیعی نیستند " و هزاران نجوای دیگر؛ ولی من خو به راستی جنبشی مصنوع هم اینجا ندیدم ،نه پرنده ای و نه چرنده ای و نه جنبنده ای از این دست.اصلن چرا اینکه انسان بخواهد مسئله ای را به یاد آورد را باید آگاهی بدانم؟شاید این فریبی دلپذیر باشد؛مگر نه اینکه همه خودآگاه و شاید ناخودآگاه ،دوست دارند خود را فریب دهند؟در هزار توی این علائم سوال سیر می کنم  و ناگهان به یاد می آورم؛چه چیز را؟نمایش ترومن.

 

 

 

اما،اما شاید بیش از با کلمات بازی می کنم،ولی امیدوارم بتوانید باور کنید که نه قصد گریز دارم و نه می خواهم استاتیک را توصیف کنم؛در کابین ایستایی حاکمی تقریبن بلامنازع است؛شبحش را همه جا می توان دید و مگر نه اینکه کابین هم جزئی از آن کشتی است؟این حکمران به سوی سپیدی می گراید؛همگان آرزوی این را دارند که کشتی از گل به در آید و به سوی  سرمنزلی که ممکن است مقصود نباشد بخرامد.

اما با دیدن چند تابوت قهوه ای رنگ که محل آرامش البسه و وسایل دیگرند و به حالتی شبه عمود چون ستونهایی استوار ایستاده اند ،یک شبه قالی ،چند موکت مستعمل و یک رادیو ضبط لاک پشتی که با شبه قالی کمپوزیسیونی نا موزون(ولی نه،نخراشیده بهتر است)می سازند ،دوباره فراموشی به من روی خوش نشان می دهد و در این بحبوحه ،اصواتی که به گوش من می رسند چیستند؟تلگرافی و مسلسل وار بشنوید:

الفی اتکینز،شهرام ناظری،لامپ مهتابی،کتری،خوشنویسی،ماهیتابه،جسد،الفیه و شلفیه و همزمان با هجوم این اصوات ،چهر ه هایی از سر خشم و مرگ گویی هفتصد سال است که غضبناک و خشکیده به من می نگرند؛این سلسله نگاهها از محمود دولت آبادی آغاز و به محمد حسن بهجت تبریزی (معروف به شهریار)و مرتضی ممیز و پروفسور فضل الله رضا ختم می گردند.

سمفونی هنگامی تکمیل می گردد که بختک به یکی از همقطاران هجوم می برد و ندایی گوزناله وار که یادآور صوت خر شریف در چمنزار است وارد معرکه شده و با قیژ قیژ میرزا شوت زاده ی خوشنویس در هم می آمیزد.این یک وضعیت عادی در کابین است،چرا که باید محملی هم باشد برای:خردرچمن+قیژقیژ میرزا .

درست در هنگام نگارش این سطور،نگاهی که مسلمن نگاه خیره نیست به ناچار به مجموعه مقالات اولین همایش هنر اسلامی ،درویش عبدالمجید طالقانی،رنگ پوستر پارس (تک رنگ)،قفسه،نعش  نیمه بیجان نقاش  مملکت ،طرحی ازیک پرنده فکسنی،اتو،دکتر مهناز شایسته فر،قوری و "صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم" دوخته می شود.میرزا شوت زاده خوشنویس به ناگاه و شاید هم ناخودآگاه صدای اسفنکس نر و ماده را  از حلقومش به تناوب شبیه سازی می کندو چه چیز بهتر از این سرگرمی انتظارگونه که انسان اسفنکسی بیندیشد؟

سکوت ،سپاس بیکران ،اصلاح،خروپف،کپی-پیست اصواتی اند که دوباره حمله ور می شوند .هنگامی که مترصد دیدن عبارت    KENT LIGHTS قرمز رنگ با حاشیه طلایی رنگ بودم،همقطار شمپانزه واری پرسید :راستی ما به بهشت رهسپاریم یا به سوی جهنم؟

عقربه ساعت همچنان هفت و پنج دقیقه ی زمان ایستا را نشان می دهد.