*همینطور که داشتم بعد از مدتها به وبلاگ سر می زدم ،این فرض داشت به یقین مبدل می شد که زندگی ذهنی کم کم به روالی عادی برایم مبدل شده است.به لینکهای دوستان که سر می زدم ،همه یا مثل باستیل و مورچه سیاه بلوکه شده بودند یا مثل زیرزمین و پوریا اندر تاملات پدیدارشناختی مستغرق یا مثل مریم در رایتینگ استریک به سر می بردند ... .نه از ماداگاسکار خبری هست و نه از ساردین.این رویه به گمانم نسبتی مهم با تحولات این چند ماهه دارد.گویی نوعی فرآیند پوچی و کلبی مسلکی یا غیر رسمی تر بگویم ناامیدی از بهبود اوضاع،مثل آنچه در سالهای دهه 1340 و همینطور 50 -به خصوص در بین روشنفکران آن زمان -خود را تثبیت می کند با این تفاوت که این امر در روزگار ما عام تر شده است.تلخ تر از این وجود ندارد که نتوان دست کسی را با هر عنوانی فشرد یا به تعبیر پل سلان نوعی شاهرانگی کرد یا اینکه نتوانی با همفکرانت تقسیم ذهنیت کنی و به نوعی رکود خودخواسته تن دهی.اگر این امر برای من نوعی به واسطه رویدادن اتفاقی تلخ یا ضربه ای کاری در زندگی خصوصیم رخ داده ،گویی دیگر افرادی را نیز که به نوعی به من نزدیکتر بوده اند -هرچند در شکلی عامتر -بی نصیب نگذاشته است،حال در یک فرم یا محتوای دیگری بالکل متفاوت تر.
*باید اعتراف کنم که این تجربه زندگی چندساله در تهران در کنار تمام مشکلاتی که دارد-مثل بلعیده شدن در کام یک خرابشهر و ...-مزیت عمد ای هم داشته ،این مزیت نوعی بی خبری است،فراموشی تمام چیزهای دیگر.. چه نوستالژی خوشایند و چه ناخوشایند،یعنی در حقیقت بی خبری برایم اهمیت بسیار بیشتری یافته ،این اهمیت همان بهتر بودن از بدخبری است.این فراموشی هم غنیمتی است،باید آن را بهتر دریافت.
*این هم شبه مانیفستی بود و اعلام موجودیتی پس از نزدیک به 7 ماه...تا ببینم که بعد چه رخ خواهد داد ، به قول باب دیلن "باید راه فراری وجود داشته باشد"...
یادداشتی از محمد قائد
قشونى خلق را با نیزه راندند
ولى مردم به جاى خویش ماندند
رضاخان را به جاى خود نشاندند
به جاى گـُل، بر او آجر پراندند
نشاید کرد با افکار پیکار
بباید خواست از مخلوق زنهار
دریغ از راه دور و رنج بسیار
. . . .
وکیلان این تشرها چون شنیدند
ز جاى خویش از وحشت پریدند
به تنبانهایشان از ترس ریدند
نود رأى موافق آفریدند
بر این جمعیتِ مرعوبِ گـُـهکار
سلیمانبنمحسن شد علمدار
دریغ از راه دور و رنج بسیار
از ترجیعبند جمهورینامه، سرودۀ بهار و عشقی، فروردین 1303
یخ در آفتاب با چنان سرعتی آب نمیشود که ستونهای ظاهراً ستبر نظام مقدس در مدت زمانی چنین کوتاه به باد رفت. نسیم ِ آزادی با خاموششدن پنکه به قوطی برنگشت. باد شد و طوفان شد.
در ایران ِ قرن نوزدهم بسیاری یقین یافتند در اینگیلیس عقول قوم مینشینند نقشههایی برای ادارۀ جهان طی صد سال بعد میکشند و در دولابچهای سرّی میگذارند، و سیاسیون هر چند وقت یک بار سر وقت آن گنجه میروند و طبق دستور عمل میکنند.
جلسات سرّی در سراسر جهان بسیار بوده و هست اما در آن خرافات سیاسی دستکم دو نکته باورنکردنی به نظر میرسد. اول اینکه افرادی بتوانند تا زمانی چنان دور را پیشبینی کنند. حتی پیشبینی تحولات چند ماه آینده فوق قوۀ تصور بشر به نظر میرسد، تا چه رسد به دهها سال بعد.
دوم، که مخهایی چنان سترگ ناشناس بمانند. در عرصۀ شطرنج به کسی که قادر به پیشبینی دهپانزده حرکت باشد قهرمان جهان میگویند (در مقابل ِ چهل میلیون حرکت در برنامۀ کامپیوتر شطرنجباز).
درهرحال، در ایران اکنون یک سؤال بزرگ این است که بازی فعلی را چه کسانی طراحی کردهاند، سکان در دست چه محافلی است و این مخهای عظیم چرا ”نقاب ز رخ بر نمیکشند“. این سناریوی ناشیانه کجا به دست چه کسانی تهیه شد و بازیگران جلو صحنه جزو بازیگردانان پشت صحنه هم هستند؟
در این مورد که چند حرکت را پیشبینی کردهاند البته نمیتوان انتظار پوکر ِ روباز داشت اما از قمارباز ارقه که ورق از آستین در میآورد انتظار میرود در جمع و تفریق بتواند نمرۀ ناپلئونی بگیرد. ارقامی که بهعنوان نتیجۀ انتخابات بیرون دادند بیش از آنکه در مقولۀ ریاضیات بگنجد از نوع شیشـَکی بود ــــ آن هم دستساز نه مهندسیساز، اما کشیده و پرصدا و حاکی از اعتمادبهنفسی غیرعادی، مشخصاً به منظور تحقیر چند ده میلیون نفر.
در یادآوری ِ اعتقادات خرافی پدران ِ رندمان نمیتوان از پوزخند و حسرت خودداری کرد: آن جلسات فراماسونی عقلای توطئهگر ِ وطنخواه و دولابچهها و نقشههای صدساله در کپیکاری ِ تحت لیسانس ما تبدیل به شیشکیای شده است که انگار یک مدّاح بدصدا پشت ”اکو“ی ارزانقیمتی که دم میدان بهارستان اجاره میدهند اجرا کند.
آیا مدّاح فقط لب میزند در همان حال که نوار ِ شیشـَکی پخش میشود؟ اگر این طور باشد، نورافکن بر اشباح شیشـَکیساز هم خواهد افتاد؟
26 خرداد 88
*منبع:وب سایت محمد قائد