شاهراه ۶۱

علایق من (موسیقی ، ادبیات ،فلسفه ،سینما و ...)

شاهراه ۶۱

علایق من (موسیقی ، ادبیات ،فلسفه ،سینما و ...)

ترانه های او موسیقی متن زندگی من بودند:به یاد لو رید


نیل گِیمن/Neil Gaiman

ترجمه حامد عزیزیان

منبع:مجله گلستانه،شماره 127،آذر 92.



*اشاره:

نیل گِیمن(متولد 1960) نویسنده نامدار انگلیسی و از چهره های شاخص ژانرهای ادبی فانتزی،علمی تخیلی و گوتیک پسامدرن است.برخی آثار او عبارتند از  مرد شنی ،استارداست ،کورالاین و...که مورد استقبال مخاطبین عام و منتقدین قرار گرفته اند.گِیمن این متن را به لو رید پیشکش کرده و از تأثیر او بر زندگی و فعالیت ادبی خودش سخن گفته است.  آنچه می خوانیدبرگردان این پیشکش است که در پرونده موسیقی مجله  گلستانه  (شماره 127) به چاپ رسید.


«بعضی از ترانه ها  فقط برای تفریح نوشته می شوند یعنی در واقع شعر بدون موسیقی دوام نمی آورد.اما دربیشتر کارهای من ایده­ی پس پرده، امتحان کردن و کشاندن نگاه یک رمان نویس بوده است . در چارچوب موسیقی راک ان رول، مساله امتحان کردن  اشعاری است که فرد مشتاقانه از آنها لذت ببرد یعنی تا حدی که بتواند موسیقی راک ان رول را هم داشته باشد.»این چیزی بود که لو رید در سال 1991 به من گفت.

من نویسنده ام.بیشتر داستان می نویسم.مردم از من درباره فهرست افراد یا چیزهایی که بر من تأثیر می گذارند می پرسند و انتظار دارند که از داستانها یا نویسندگان دیگر بگویم و من هم چنین می کنم. گاهی اوقات ، اگر مقدور باشد لو رید را در این فهرست قرار می دهم وهیچکس از من نمی پرسد که او اینجا چکار می کند و این البته جالب است چون خودم هم نمی دانم چطور این را توضیح دهم  که چرا یک ترانه­ سرا اینقدر می تواند درنحوه  نگرش من به جهان مسئول باشد.
ترانه های  او موسیقی متنِ زندگی من بودند:یک صدای نیویورکی لرزان که ترانه هایی از بیگانگی و یأس سر می دهد،با بارقه هایی از امید ناممکن و ناچیز،شب و روزهای بی نظیری که می خواهیم تا ابد به طول بینجامند،مهم اند چون بسیار ابدی و بس اندکند؛آوازها لبریز از آدمیانند،برخی نامی دارند و برخی گمنامند،کسانی که می خرامند و تلوتلو می خورند و بیقرار از جایی به جای دیگر سرازیرندو سلانه سلانه راه می روند و بارها و بارها  به سوی روشنایی های صحنه اتواستاپ می زنند و بیرون می آیند.
کل موسیقی او درباره قصه ها بود.آوازها به چیزی بیش از آنچه می گفتند دلالت می کردند.آنها مرا واداشتند که بیشتر بدانم،تصور کنم و داستانهای خودم را بگویم.برخی از این داستانها غیرقابل واگشایی بودند و برخی دیگر مثل ترانه The Gift به شکلی کلاسیک برمبنای داستان های کوتاه  ساخته شده بودند.هر آلبومی شخصیتی داشت.هر داستانی صدایی روایی داشت:اغلب بی رغبت و کرخت و بدون  هیچ گونه قضاوتی.





سعی می کنم اتفاقات را در ذهنم بازسازی کنم:در ابتدا این موسیقی او نبود که مرا به سوی خود کشاند .در سال   1974 زمانی که سیزده سالم بود مصاحبه لو رید با مجله NME را خواندم.عقاید،شخصیت،کنایه های زیرکانه خیابانی و انزجار از مصاحبه کننده.او در حال و هوای انتشار آلبوم Sally Can't Dance بود،حال خوشی داشت،موفقیت تجاری آلبوم بسیار بود و او در این آلبوم بیش از هرجای دیگر حرفه اش را دست می انداخت.می خواستم بدانم لو رید که بود و بنابراین  تا می توانستم هرچه درمورد او وجود داشت خریدم یا به امانت گرفتم چون مصاحبه  درباره داستان ها بود و داستان ها بودند که به ترانه  تبدیل می شدند.


وقتی آلبوم Transformer را خریدم یا قرض گرفتم سیزده سالم بود و در این زمان طرفدار دیوید بووی بودم.یکی چاشنی آلبوم اجرای زنده گروه ولوت در مکس کانزاس سیتی را دستم داد و من طرفدار لو رید و هوادار گروه ولوت آندرگراوند شدم.تا می توانستم به دنبال هر چیزی که  مربوط به او بود می گشتم.مغازه های صفحه فروشی را زیرورو می کردم.موسیقی لو رید موسیقی متن سالهای نوجوانی من بود.

وقتی پانزده ساله بودم او را در نیو ویکتوریا  و در تور راک ان رول هارت دیدم.او اجرا را متوقف کرده بود و داشت گیتارش را تنظیم می کرد.جمعیت تشویقش می کرد، همه داد می زدند:هرویین!.لو رید به میکروفن تکیه زد وخطاب  به همه ما گفت:«خفه شید!دارم این لعنتیو درست می کنم».در انتهای آن شب  به ما گفت که چه اکبیری هایی هستیم و لیاقت دوباره نوازی را نداریم ، او آهنگ را اجرا نکرد.برایم مشخص شد که او یک ستاره واقعی راک ان رول بود.

15 سالم بود و آلبوم Transformer را در کارگاه هنر مدرسه  گوش می دادم.دوستم مارک گرگوری با یک تقاضا سر رسید .گروه موسیقی او ترانه Perfect Day را بازخوانی کرده بود و او هرگز اجرای لو رید یعنی اصل آهنگ را نشنیده بود.آهنگ را برایش گذاشتم.حدود یک دقیقه اش را گوش کرد و بعد گیج و ناراحت به من گفت:«خیلی تخت و بی روح آواز می خونه».من گفتم:«نمی تونه  تخت و بیروح بخونه.آوازش اینطوریه.»مارک با بدخلقی رفت و من هنوز هم اعتقاد دارم که حق با من بود.

وقتی شانزده سالم بود و برای اولین بار با دوست دخترم بهم زده بودم بارها و بارها آلبوم Berlin را گوش کردم آنقدر که همه دوستانم نگرانم شدند.و همینطور بارها در هوای بارانی قدم زدم.

در سال 1977 دلم می خواست در یک گروه پانک آواز بخوانم چون ،برایم محرز بود که آدم نمی باید فقط به صرف آواز خواندن آواز بخواند.رید این را خوب فهمیده بود و با هر صدایی که داشت کارش را انجام می دادیعنی اینکه  آدم باید در قالب آوازخواندن، مشتاق قصه گفتن باشد.

براین اینو[2] زمانی گفت که فقط 30000 نفر­اولین آلبوم ولوت­آندرگراوند(ولوت آندرگراوند و نیکو/1967 ) را در آن یکی دو سالی که به بازار آمد خریدند اما بعد همگیشان  رفتند و گروه موسیقی تشکیل دادند.این گفته احتمالاً درست است.اما برخی از ما بارها و بارها به آلبوم Loaded (1970)گوش دادیم و چه داستانها که ننوشتیم.

رویه­ ی­ ترانه های لو رید را در داستانهایی که خواندم می بینم.ویلیام گیبسون[3] داستان کوتاهی به نام سوزاندن کروم/Burning Chrome را با الهام از ترانه Pale Blue Eyes ولوت آندرگراوند نوشت.مرد شنی/Sandmanیعنی همان کمیک استریپی که نامم را سر زبانها انداخت بدون موسیقی لو رید خلق نمی شد.مرد شنی به تجلیل از مردمان به حاشیه رانده شده می پردازد .تجلیلی در قالب نتهای افسونگری که سراسر آن جاری است، بخشی در شکل درون مایه هایی عمده و بخشی در قالب شخصیت هایی چون دریم،مورفئوس که نامهای مرد شنی اند، او عنوانی  دارد که به همه چیز نامی می دهد و این  بیش از هرچیز دیگری برایم مهم است.لو رید شاهزاده قصه های  من هم هست،و این هم عنوانی است که از ترانه I'm Set Free(1969) دزدیدم یعنی جایی که می­گوید :«کور شده بودم  اما اکنون می بینم/در این جهان چه برسرم آمده؟/شاهزاده قصه ها درست از کنارم گذشت...».

وقتی­ لازم بود­ که­ اتفاقات داستان مرد شنی در جهنم ­را بنویسم­،آلبوم Metal Machine Music (1975)لو رید را گذاشتم.آلبومی که آن را چنین توصیف کرده­ام:نوار کاستی چهارطرفه و  پر از همهمه و انواع فرکانس هایی  که حیوانات را با آن شنوایی حساسشان وادار می کند خود را از صخره ها پرت کنند، چیزی که سبب وحشت بی دلیل جمعیتی می شود.این آلبوم را دو هفته تمام و هر روز گوش کردم و کمکم کرد.

آوازهایی که لو رید می خواند درباره خاطیان  یا افراد همیشه در حاشیه مانده بودند :آدمهایی که با اشاره به سکس دهانی در ترانه ای مثل Walk on the Wild Side(1972) از آنان یاد می­شود و البته  در پس آن مسأله مهمتر تغییر جنسیت بی دغدغه نهفته است ،شیوه ای  که آلبوم Transformer ،فرهنگ در حال زایش هم-جنس خواهی را می گیرد و آن را به جریان  اصلی  تبدیل می کند.


موسیقی لو رید در بخش مهمی از زندگی من جای گرفته است.بعد از اینکه هالی وودلان ، سوپراستار کارخانه اندی وارهل  و توصیف ماجرای او را در ترانه Walk on the Wild Side کشف کردم نام دخترم را هالی گذاشتم.وقتی هالی نوزده ساله بود ،فهرستی از ترانه هایی را که از زمان کودکی اش دوست داشت،آنهایی که به یاد داشت و آنهایی را که فراموش کرده بود ،برایش ردیف کردم و این فهرست داستانی داشت که به گفتگوی خاص ما دو نفر انجامید.آوازها را از زمان کودکی  اش به ترتیب انتخاب کرده بودم از Nothing Compares 2 U(از پرینس) و I Don't Like Mondays(از بومتاون رتس) تا These Foolish Things(نوشته استراچی و ماسکویتز) و بعد نوبت به ترانه Walk on the Wild Side رسید .هالی با شنید نوای باس آغازین ترانه گفت:«تو اسم منو از این آهنگ برداشتی؟»و من گفتم «آره».و لو رید شروع به خواندن کرد.

هالی به سطر اول ترانه گوش می داد و در واقع برای اولین بار بود که این کلمات لو رید را می شنید :«موهای پاشو زد و بعد پسره دختر شد»...هالی با تعجب گفت چی؟پسره؟.

و من با حوصله گفتم : «آره .درسته».و ما اینطور شروع به صحبت کردیم.هالی پوزخندی درست مثل یک بارقه آنی زد و گفت:«تو اسم منو به یاد  ملکه زن پوش ترانه لو رید انتخاب کردی.اوه پدر دوستت دارم!».و بعد چیزی را که من گفته بودم پشت یک پاکت نوشت تا فراموشش نکند.مطمئناً انتظار نداشتم گفتگوی ما اینطور تمام شود.

من در سال 1991،تلفنی با لو رید مصاحبه کردم.او در آلمان بود و می خواست روی صحنه کنسرت برود.او فردی علاقه مند،مشتاق و تیزهوش بود،واقعاً تیزهوش.او مجموعه ای از اشعار ترانه ها را همراه با یادداشتهایی منتشر کرده بود.احساس می کرد که مجموعه ترانه ها  شبیه  یک رمان است.

یکی دوسال بعد با او در دفتر ناشرم در دی سی کامیکز شام خوردم.لو می خواست آلبوم Berlin را به شکل یک داستان گرافیکی درآورد.او سخت گیر بود: زودرنج،شوخ و سرخوش،خودرأی و اهل مجادله . در یک کلام باید خودت را به او ثابت می کردی.ناشرم به این اشاره کرد که دوست اندی وارهل بوده است و ناگهان با سین جیم  لو رید روبرو شد برای اینکه ثابت شود او یک دوست واقعی بوده یا نه؟قبل از اینکه وارد بحث کمیک استریپ ها شویم او ابتدا محض امتحان از من چند سئوال  شفاهی درباره کمیک استریپ های ترسناک دهه 1950 پرسید  و بعد  مرا با بکارگیری تعبیرش از یکی نوشته های من در یکی از شماره های مجموعه کمیک استریپ میراکلمن به چالش کشید.به او گفتم که درباره لحن و صدای اندی وارهل  بیش از تمامی زندگینامه ها و حتی خاطرات خودش، از اشعار لو رید در آلبوم   Songs for Drella چیز یاد گرفته ام  و لو راضی به نظر می رسید.






امتحانم را پس داده ام و مایل نیستم چیزی را دوبار امتحان کنم.آنقدر تجربه دارم که بدانم که یک شخص عین هنرش نیست.لو رید شخصیتی بود که فاصله اش را با آدمها حفظ می کرد ، خودش این را به من گفت. خوشحالم که من هم فاصله ام را نگه داشتم.ترجیح دادم برگردم و یک طرفدار باشم و از این خوشحال باشم که جادو را بدون جادوگرش جشن بگیرم.

امروز ناراحتم.دوستان لو  ایمیلهای اندوهناک و لبریز از دلشکستگی  برایم می فرستند.دنیا تیره و تارتر شده است.لو به خوبی از آمدن چنین روزهایی آگاه بود وقتی در ترانه  Magic and Loss(1992) می­گفت:«در هرچیزی ذره ای جادو هست...پس راست و ریست کردن چیزها عین گمراهی است».

 

*منبع:

The Guardian, Monday 28 October 2013

 

 

 

 

 

 

 

 

 



2. Brian Eno:( متولد 1948):آهنگساز و خواننده نامدار انگلیسی ، نوازنده گروه راکسی میوزیک  و از چهره های شاخص موسیقی آمبینت،راک تجربی  و موسیقی مینیمال.

[3] .William Gibson: (متولد 1948):نویسنده آمریکایی و از چهره های نامدار ادبیات پسامدرن .مبدع سبک  سایبرپانک در کتاب نورومنسر.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد