شاهراه ۶۱

علایق من (موسیقی ، ادبیات ،فلسفه ،سینما و ...)

شاهراه ۶۱

علایق من (موسیقی ، ادبیات ،فلسفه ،سینما و ...)

خزیدن از پستوی انزوا

*همینطور که داشتم بعد از مدتها به وبلاگ سر می زدم ،این فرض داشت به یقین مبدل می شد که زندگی ذهنی کم کم به روالی عادی برایم مبدل شده است.به لینکهای دوستان که سر می زدم ،همه یا مثل باستیل  و مورچه سیاه بلوکه شده بودند یا مثل زیرزمین و پوریا اندر تاملات پدیدارشناختی  مستغرق  یا مثل مریم در رایتینگ استریک به سر می بردند ... .نه از ماداگاسکار خبری هست و نه از ساردین.این رویه به گمانم نسبتی مهم با  تحولات این چند ماهه دارد.گویی نوعی فرآیند پوچی و کلبی مسلکی یا غیر رسمی تر بگویم ناامیدی از بهبود اوضاع،مثل آنچه در سالهای دهه 1340 و همینطور 50 -به خصوص در بین روشنفکران آن زمان -خود را تثبیت می کند با این تفاوت که این امر در روزگار ما عام تر شده است.تلخ تر از این وجود ندارد که نتوان دست کسی را با هر عنوانی فشرد یا به تعبیر پل سلان نوعی شاهرانگی کرد یا  اینکه نتوانی با همفکرانت تقسیم ذهنیت کنی  و به نوعی رکود خودخواسته تن دهی.اگر این امر برای من نوعی  به واسطه رویدادن اتفاقی تلخ یا ضربه ای کاری در زندگی خصوصیم رخ داده ،گویی  دیگر افرادی  را نیز که به نوعی به من نزدیکتر بوده اند -هرچند در شکلی عامتر -بی نصیب نگذاشته است،حال در یک فرم یا محتوای دیگری بالکل متفاوت تر. 

*باید اعتراف کنم که این تجربه زندگی  چندساله در تهران در کنار تمام مشکلاتی که دارد-مثل بلعیده شدن در کام یک خرابشهر و ...-مزیت عمد ای هم داشته ،این مزیت نوعی بی خبری است،فراموشی  تمام چیزهای دیگر.. چه نوستالژی خوشایند و چه ناخوشایند،یعنی در حقیقت بی خبری برایم اهمیت بسیار بیشتری یافته ،این اهمیت همان بهتر بودن از بدخبری است.این فراموشی هم غنیمتی است،باید آن را بهتر دریافت. 

*این هم شبه مانیفستی بود و اعلام موجودیتی پس از نزدیک به 7 ماه...تا ببینم که بعد چه رخ خواهد داد ، به قول باب دیلن "باید راه فراری  وجود داشته باشد"...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد