شاهراه ۶۱

علایق من (موسیقی ، ادبیات ،فلسفه ،سینما و ...)

شاهراه ۶۱

علایق من (موسیقی ، ادبیات ،فلسفه ،سینما و ...)

پراکنده گویی

*یکی از دلایلی که این همه مدت غایب بودیم به دلشوره و اضطراب کشنده ای بازمی گشت همراه با فکر مداوم که گهگاهی میل می کرد رو به پارانویای شدید و گهگاهی هم سر از فوبیا در می آورد.هرچه بود مدتی ما را همچون chain  بدجور lock کرده بود .اما این مدت یک حسن هم داشت و آن خلاصی از دست این درس لعنتی بود که بدجور زمینگیر کرده بود ما را.


*شخصن معتقدم که پیش گویی های  بزرگان پسامدرنیسم به خصوص جناب لیوتار در باب محو شدن کلان روایتها دارد بدجور جامه عمل می پوشاند.بعد از نابودی نظام کمونیستی در شوروی حالا رفته رفته می بینیم که ترکشهای این پدیده غریب دارد به ناسیونالیسم هم اصابت می کند. نمونه بارز این قضیه را می توان در انتخاب نیکولا سارکوزی در انتخابات ریاست جمهوری فرانسه مشاهده کرد.احتمالن خیلی از شما دوستان به سنت گرا بودن ذاتی فرانسویان در عرصه ناسیونالیسم وقوف کامل دارید و اینکه  ناسیونالیسم این حضرات بود که رسمن قضیه یهود ستیزی را وارد عرصه فکر و اندیشه کرد (البته در میان اهل قلم و به طور رسمی)  و در قضیه محاکمه آلفرد دریفوس آن را   عملی نمود و همان جبهه گیری های مشهور را در میان متفکران فرانسوی پدید آورد.اما این بار سارکوزی با تباری  مجار و نیمه یهودی می آید و می شود رئیس جمهور فرانسه.در همان موقعی که ژان ماری لوپن که در میان فرانسویان به فاشیست معروف بود و از ریشه این ناسیونالیسم افراطی تغذیه می کرد و توانست با استفاده از تقسیم شدن آرای کاندیدا ها به  دور دوم بیاید و با شیاد(لقبی که به شیراک داده شده بود)رقابت کند و البته مفتضحانه هم شکست سختی بخورد،آرام آرام استارت به سراشیب رفتن این قوی ترین کلان روایت یعنی ناسیونالیسم کلاسیک فرانسوی  زده شد.ادامه این بحث هم مشخص است فرانسه را حداقل  از دیدی عوامانه از مراکز عمده صدور فکر می شناسند.

                                             

*اما در این مدت تجربه لذت دیدن و شنیدن 3 اثر هنری را داشتم:

اول:از میان آلبومهای رولینگ استونز ،تنها آلبوم  Their Satanic Majesties Request  یا درخواست عالیجنابان اهریمنی در آرشیوم غایب بود که خوشبختانه اضافه شد.استونز این آلبوم را در 1967 منتشر کرد یعنی زمانی که سبک گروه  به صورت ریشه ای و بنیادی در حال پوست انداختن و وداع تدریجی با بریتیش اینویژن بود.هر چند این آلبوم دراندازه شاهکارهایی چون Beggars Banquet ،Let It Bleed و یا Sticky Fingers نیست  اما نمی توان  آنرا جزو آثار خیلی خوب به حساب نیاورد.خیز نشاط آور به دریای Psychedelic Rock با ترانه هایی همچون 2000 Light Years from Home و 2000 Man و البته Sing This All Together (See What Happens)"   کاملن جذاب و کم نظیر است.از اشکالات جزئی این آلبوم نبود قطعات(هیتها) داغ و قدرت مانور کم (که خصلت ووکال جکر و نوازندگی ریچارد است) می باشد،  که کمی سبب لنگیدن  کار شده و موجب شده تا کار بی نقص از آب در نیاید.در هر حال حس پیشگویانه توام با طنز در آهنگ 2000 Man ،جذاب و گیراست.  می توان تاثیر این آلبوم  را بر بیلی کورگان(نوازنده و خواننده گروهSmashing Pumpkins ) ملاحظه کرد.این آلبوم راه را برای انتشار شاهکاری همچون  Beggars Banquet   در سال بعد هموار می کند.دوستانی که مایل به دانلود کرد ابن آلبوم هستند ،سایت آپلودی را معرفی کنند تا آلبوم را برایتان آنجا بگذارم.

  

دوم:دیدن  کنسرت سال 1971 نیل یانگ کبیر  در میسی هال  بسیار تکانمان داد.این کنسرت که پس از حدود 36 سال از اجرا ی آن به صورت کامل منتشر شده ،حاوی اجراهای بی نظیری- و حتی در برخی موارد بهتر از اصل آهنگ- است.توصیه می کنم  حتمن آن را ببینید.اجرای فوق العاده old man  و Heart Of Gold  بدجوری  ما را گرفت و بدون تعارف  از اجرای اصل آهنگ ها قوی تر بود.

 

                                                            

سوم: باز هم رولینگ استونز.در کنسرت ریو در 1998 یکی از نادر اتفاقات جهان موسیقی رخ می دهد.میک جگر  پیش از  بازخوانی آهنگ جریان ساز Like A Rolling Stone  از  شاعر ،آهنگساز و خواننده اصلی این آهنگ دعوت می کند  :جناب باب دیلن. باب دیلن وارد برنامه می شود و با خونسردی ،جگر را در اجرای این آهنگ همراهی می کند.  هم نوایی و البته بیشتر نمایش دونفره این دوغول موسیقی فراموش نشدنی است .


*اخیرن مجموعه داستانی از نویسندگان مطرح به نام مرفین به دستم رسید.داستان اول کتاب که نام مرفین را داشت از میخاییل بولگاکف بزرگ بود.برداستی تکان دهنده و همراه با نقدی گزنده و اجتماعی از زندگی مردم روسیه  در سالهای اوایل انقلاب که روسیه تازه شوروی شده بود.حاصل کار  در عین روایت سرد و بی تکلف بولگاکف ، بسیر گرم و پر حرارت بود.

*همیشه معتقد بودم که فیدل کاسترو یا اصطلاحن رفیق فیدل را باید در قفس انداخت.  اما این دلیل بر ترجیح دادن رفیق همرزم کاسترو یعنی دکتر ارنستو چه گوارا نیست.هرچند معتقدم چه گوارا در بهترین حالت یک مدل خوب بود،نه برای انقلاب بلکه برای عکاسی. و  اندی وارهول چه خوب این ایده را فهمیده بود. اما اخیرن یک هم بند هم برای رفیق کاسترو پیدا کردم،یعنی جناب هوگو چاوز.اگر قرار باشد به  لیست این دن کیشوت ها و یا شومن ها همین طوری اضافه گردد ، باید یک رنکینگ کامل نوشت.اما این آقایان کاسترو و چاوز دیگر شور دلقک بازی را در آورده اند.سلطنت آقای کاسترو به پنجمین دهه خود نزدیک می گردد و این جناب که در حال موت است هر ازچندگاهی موقتن به هوش می آید چند جمله ای در باره پیروزی نهایی سوسیالیسم کوبایی بر زبان می آورد و دوباره از حال می رودو تا چند ماه  و شاید چند سال دیگر به حیات نباتی می پردازد .آقای چاوز هم که  تحت لوای اصالت انسان در سوسیالیسم ،یواش یواش تمرین  ریاست جمهوری مادام العمر را می کند.گندش را در نیاورده اند ،به نظر شما؟

 

 


*این یادداشت را با اظهار نظر دوتن از طرفداران یا بهتر بگویم Fanهای آقای جاستین تیمبرلیک(که اتفاقن هوادار کاسترو هم هست) که در کامنت دانی گذاشته بودند و به بنده و دیگران لطف کرده بودند به پایان می برم:

 

ناشناس میگه:


ببین یه چیز بهتون بگم به هرکی می خواین توهین کنید الا جاستین.به نظر من اگه جاستین بی غیرت باشه از شما ها
بی غیرت تر نیست لطفا توهین نکنید تازه من واقعا بهش
افتخار می کنم که با اون البوم قشنگش دو تا جایزه گرفته.
دفعه ی اخرتون باشه که به جاستین توهین می کنید.

فرناز  می گه:


منم با ناشناس موافقم شما خر جاستینم نمی شید چرا حرف مفت می زنید اینجا .فعلا همه دارن می گن اون مایکل جکسون بعدی امریکاست پس هیییییییییس