شاهراه ۶۱

علایق من (موسیقی ، ادبیات ،فلسفه ،سینما و ...)

شاهراه ۶۱

علایق من (موسیقی ، ادبیات ،فلسفه ،سینما و ...)

The Soundtrack Of My Life

I:...اینکه این مدت کجا بودم و چه می کردم زیاد مهم نیست.مهم این است که   وضعیت  Dangling  Man  بودن دست از سرم بر نداشته است.اینکه حس کنی که شاید فردا روز تو باشد ...دستم به نوشتن نرفته،حتی در حد یک خط.سیگارم را کم کرده ام،نه به خاطر سلامتی و نه به خاطر اینکه سیگار نکشیدن مد شده ،شاید دلیل آن عدم جذابیت همیشگیش باشد...ولی نمایش ادامه دارد...از اریک می خواهم برایم قدیش بخواند...کام آن...

 

                 DANGLIN'

II.نمی دانم برایتان پیش آمده که گاهی اوقات به صورت یکی زل بزنید،وراندازش کنید و بعد ناگهان انگار که چیزی درونتان شکسته شود برایش دلسوزی کنید؟منظورم ترحم نیست،از طرفی دژاوو هم نیست...چند وقت پیش زنی کاملن غریبه را دیدم که در کوچه راه می رفت..حدودن 50 ساله ...این زن عینن همین حالت را برایم تداعی می کرد...صبور و پرطاقت ولی زجر کشیده،قضیه وقتی بدتر یا شاید پیچیده تر شد که ترانه ای از نیل یانگ به ذهنم تداعی شد،به عنوان بخشی از حاشیه صوتی زندگیم،ضربتی تکان دهنده ، "My My, Hey Hey  "......بگذریم...در شرایطی هم که طرف را بشناسید به او آوانس می دهید...اشتباهاتش را به رخش نمی کشید...!

III.یک نفر لطف کند به من بگوید ،چرا در ایران(جاهای دیگر را نمی دانم) وقتی اثری خوب از یک نویسنده ترجمه می شود چرا همگان یه صرافت این می افتند که حتی باید آثار مزخرف این نویسنده،شیوه زندگی او ،کاراکترهای دلخواه او و ... هم مورد پرستش قرار گیرد...این بت پرستی در هر جایی هست،فرقی نمی کند کجا ،چه در جمع روشنفکران و چه در روزنامه ای چیپ مثل جام جم دولتی... واقعن" فرانی و زوئی "جی.دی سلینجر چه دخلی به ناتور دشت دارد؟معتقدم سلینجر نویسنده بزرگی است ،برای هولدن کالفیلد و نه بخاطر تکرار مهملات اعصاب خوردکن و متفرعن و سانتی مانتالی بنام زوئی،سیمور یا هر آت و آشغال دیگری...

                          

IV.یکی از به اصطلاح دوستان ما بر این باور است که گیتی فرزندی چون او نزاده،علامه دهر است،و هر چیزی را در حد کمال می فهمد ...فقط بدشانسی اندکی بر خوش شانسیش چربیده و الا مشکل خاص دیگری ندارد...وی نابغه ای بی همتا ست(البته به باور خودش)و البته ضدآمریکایی و ضد یهود ...رویای ایرانیش را از نظر بگذرانید:
"در آینده من به جایگاهی خواهم رسید که رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا را منصوب می کنم و افرادم کنترل اطلاعاتی دنیا را بدست می گیرند...امروز صبح به این نتیجه رسیدم که من یک موجود خاص هستم و متاسفانه یا خوشبختانه هرچه پیش بینی می کنم درست از آب در می آید..."
در پرانتز با قاطعیت مورد آخر را به شدت تکذیب می کنم...ما که  عکس پیش گویی ایشان را همیشه شاهد بوده ایم...موارد دیگر را هم می توانید به حساب توهم ایشان بگذارید...ای فریاد و داد از دست این خودشیفتگان چرند گو...

V.با Howlin' Wolf و Sonny Boy Williamson کمابیش آشنا بودم...ولی کشف اساسی این دو نابغه بلوز بسیار لذت بخش بود...از کجا بگویم ؟از ترانه "بک دور من " گرگ  یا Help Me جناب ویلیامسن...از صدای خشن و عصبی آقای گرگ زوزه کش یا هارمونیکای اغواگر سانی بوی؟هیجان انگیز تر اینکه جناب جان میال بیاید و "هلپ می" را باز خوانی کند....

 

                    Howlin' Wolf

 

                                 SONNY BOY WILLIAMSON II

VI.از امید مهرگان ،مقاله ای خواندم با عنوان"قضیۀ ’پدران‘ هنرهای ایرانی "نقدی درست و حساب شده بر مسئله پیشکسوت پرستی هنری در ایران و البته به بهانه فیلم علی سنتوری(داریوش مهرجویی-1386)...بدون هیچ توضیحی آن را بخوانید...

VII."عمیقن بر این باوریم که هرکسی ساوندترک مخصوص به خود را در زندگی دارد":...البته مشروط بر اینکه این جمله ژان لوک گدار را بپذیریم که :
"واقعیت فیلمی است که بد ساخته شده..."

*پی نوشت:
سئوال:به نظر شما  به کجا می رویم با این وضعیت؟...

سو لانگ...

DNA Of The Soul


  in  These next eight days [April 19 — 27]We can remove ...
ourselves from the chains of repetitive patterns of wrong
relationships, fears, pains, uncontrollable thoughts that drive
us crazy, laziness and lack of energy and enthusiasm. We can
remove ourselves from our own personal Egypt

What does your Egypt look like? Where are your hot buttons? What are your insecurities? How do you doubt yourself? Pay attention  

 

When someone says something that ticks you off, don't shoot the messenger. Explore why the comment provoked such a strong emotional reaction in the first place. Is there some grain of truth there? Where there's smoke, there's fire

Ask yourself, "Why did that comment make me feel so mad   ? /sad,   defensive, hurt, judged, or attacked


   These next seven days, expose your weak areas, your vulnerable "I don't want to talk about it' spots. What can you do to make it different ...?. Leave behind all that's ruling you. Put in the extra effort to look within

 All the best, 

By :Yehuda Berg ‌‌‌‌
 

پراکنده گویی

*یکی از دلایلی که این همه مدت غایب بودیم به دلشوره و اضطراب کشنده ای بازمی گشت همراه با فکر مداوم که گهگاهی میل می کرد رو به پارانویای شدید و گهگاهی هم سر از فوبیا در می آورد.هرچه بود مدتی ما را همچون chain  بدجور lock کرده بود .اما این مدت یک حسن هم داشت و آن خلاصی از دست این درس لعنتی بود که بدجور زمینگیر کرده بود ما را.


*شخصن معتقدم که پیش گویی های  بزرگان پسامدرنیسم به خصوص جناب لیوتار در باب محو شدن کلان روایتها دارد بدجور جامه عمل می پوشاند.بعد از نابودی نظام کمونیستی در شوروی حالا رفته رفته می بینیم که ترکشهای این پدیده غریب دارد به ناسیونالیسم هم اصابت می کند. نمونه بارز این قضیه را می توان در انتخاب نیکولا سارکوزی در انتخابات ریاست جمهوری فرانسه مشاهده کرد.احتمالن خیلی از شما دوستان به سنت گرا بودن ذاتی فرانسویان در عرصه ناسیونالیسم وقوف کامل دارید و اینکه  ناسیونالیسم این حضرات بود که رسمن قضیه یهود ستیزی را وارد عرصه فکر و اندیشه کرد (البته در میان اهل قلم و به طور رسمی)  و در قضیه محاکمه آلفرد دریفوس آن را   عملی نمود و همان جبهه گیری های مشهور را در میان متفکران فرانسوی پدید آورد.اما این بار سارکوزی با تباری  مجار و نیمه یهودی می آید و می شود رئیس جمهور فرانسه.در همان موقعی که ژان ماری لوپن که در میان فرانسویان به فاشیست معروف بود و از ریشه این ناسیونالیسم افراطی تغذیه می کرد و توانست با استفاده از تقسیم شدن آرای کاندیدا ها به  دور دوم بیاید و با شیاد(لقبی که به شیراک داده شده بود)رقابت کند و البته مفتضحانه هم شکست سختی بخورد،آرام آرام استارت به سراشیب رفتن این قوی ترین کلان روایت یعنی ناسیونالیسم کلاسیک فرانسوی  زده شد.ادامه این بحث هم مشخص است فرانسه را حداقل  از دیدی عوامانه از مراکز عمده صدور فکر می شناسند.

                                             

*اما در این مدت تجربه لذت دیدن و شنیدن 3 اثر هنری را داشتم:

اول:از میان آلبومهای رولینگ استونز ،تنها آلبوم  Their Satanic Majesties Request  یا درخواست عالیجنابان اهریمنی در آرشیوم غایب بود که خوشبختانه اضافه شد.استونز این آلبوم را در 1967 منتشر کرد یعنی زمانی که سبک گروه  به صورت ریشه ای و بنیادی در حال پوست انداختن و وداع تدریجی با بریتیش اینویژن بود.هر چند این آلبوم دراندازه شاهکارهایی چون Beggars Banquet ،Let It Bleed و یا Sticky Fingers نیست  اما نمی توان  آنرا جزو آثار خیلی خوب به حساب نیاورد.خیز نشاط آور به دریای Psychedelic Rock با ترانه هایی همچون 2000 Light Years from Home و 2000 Man و البته Sing This All Together (See What Happens)"   کاملن جذاب و کم نظیر است.از اشکالات جزئی این آلبوم نبود قطعات(هیتها) داغ و قدرت مانور کم (که خصلت ووکال جکر و نوازندگی ریچارد است) می باشد،  که کمی سبب لنگیدن  کار شده و موجب شده تا کار بی نقص از آب در نیاید.در هر حال حس پیشگویانه توام با طنز در آهنگ 2000 Man ،جذاب و گیراست.  می توان تاثیر این آلبوم  را بر بیلی کورگان(نوازنده و خواننده گروهSmashing Pumpkins ) ملاحظه کرد.این آلبوم راه را برای انتشار شاهکاری همچون  Beggars Banquet   در سال بعد هموار می کند.دوستانی که مایل به دانلود کرد ابن آلبوم هستند ،سایت آپلودی را معرفی کنند تا آلبوم را برایتان آنجا بگذارم.

  

دوم:دیدن  کنسرت سال 1971 نیل یانگ کبیر  در میسی هال  بسیار تکانمان داد.این کنسرت که پس از حدود 36 سال از اجرا ی آن به صورت کامل منتشر شده ،حاوی اجراهای بی نظیری- و حتی در برخی موارد بهتر از اصل آهنگ- است.توصیه می کنم  حتمن آن را ببینید.اجرای فوق العاده old man  و Heart Of Gold  بدجوری  ما را گرفت و بدون تعارف  از اجرای اصل آهنگ ها قوی تر بود.

 

                                                            

سوم: باز هم رولینگ استونز.در کنسرت ریو در 1998 یکی از نادر اتفاقات جهان موسیقی رخ می دهد.میک جگر  پیش از  بازخوانی آهنگ جریان ساز Like A Rolling Stone  از  شاعر ،آهنگساز و خواننده اصلی این آهنگ دعوت می کند  :جناب باب دیلن. باب دیلن وارد برنامه می شود و با خونسردی ،جگر را در اجرای این آهنگ همراهی می کند.  هم نوایی و البته بیشتر نمایش دونفره این دوغول موسیقی فراموش نشدنی است .


*اخیرن مجموعه داستانی از نویسندگان مطرح به نام مرفین به دستم رسید.داستان اول کتاب که نام مرفین را داشت از میخاییل بولگاکف بزرگ بود.برداستی تکان دهنده و همراه با نقدی گزنده و اجتماعی از زندگی مردم روسیه  در سالهای اوایل انقلاب که روسیه تازه شوروی شده بود.حاصل کار  در عین روایت سرد و بی تکلف بولگاکف ، بسیر گرم و پر حرارت بود.

*همیشه معتقد بودم که فیدل کاسترو یا اصطلاحن رفیق فیدل را باید در قفس انداخت.  اما این دلیل بر ترجیح دادن رفیق همرزم کاسترو یعنی دکتر ارنستو چه گوارا نیست.هرچند معتقدم چه گوارا در بهترین حالت یک مدل خوب بود،نه برای انقلاب بلکه برای عکاسی. و  اندی وارهول چه خوب این ایده را فهمیده بود. اما اخیرن یک هم بند هم برای رفیق کاسترو پیدا کردم،یعنی جناب هوگو چاوز.اگر قرار باشد به  لیست این دن کیشوت ها و یا شومن ها همین طوری اضافه گردد ، باید یک رنکینگ کامل نوشت.اما این آقایان کاسترو و چاوز دیگر شور دلقک بازی را در آورده اند.سلطنت آقای کاسترو به پنجمین دهه خود نزدیک می گردد و این جناب که در حال موت است هر ازچندگاهی موقتن به هوش می آید چند جمله ای در باره پیروزی نهایی سوسیالیسم کوبایی بر زبان می آورد و دوباره از حال می رودو تا چند ماه  و شاید چند سال دیگر به حیات نباتی می پردازد .آقای چاوز هم که  تحت لوای اصالت انسان در سوسیالیسم ،یواش یواش تمرین  ریاست جمهوری مادام العمر را می کند.گندش را در نیاورده اند ،به نظر شما؟

 

 


*این یادداشت را با اظهار نظر دوتن از طرفداران یا بهتر بگویم Fanهای آقای جاستین تیمبرلیک(که اتفاقن هوادار کاسترو هم هست) که در کامنت دانی گذاشته بودند و به بنده و دیگران لطف کرده بودند به پایان می برم:

 

ناشناس میگه:


ببین یه چیز بهتون بگم به هرکی می خواین توهین کنید الا جاستین.به نظر من اگه جاستین بی غیرت باشه از شما ها
بی غیرت تر نیست لطفا توهین نکنید تازه من واقعا بهش
افتخار می کنم که با اون البوم قشنگش دو تا جایزه گرفته.
دفعه ی اخرتون باشه که به جاستین توهین می کنید.

فرناز  می گه:


منم با ناشناس موافقم شما خر جاستینم نمی شید چرا حرف مفت می زنید اینجا .فعلا همه دارن می گن اون مایکل جکسون بعدی امریکاست پس هیییییییییس

طنزهای وودی آلن


*استحاله و تناسخ:
...شگفت انگیز ترین نمونه استحاله ،استحاله سر آرتور نارنی است که وقتی داشت حمام می گرفت،با یک صدای بلند پق غیب شد،و ناگهان سروکله اش وسط دسته نوازندگان سازهای زهی ارکستر سمفونیک وین پیدا شد.او بیست سال آزگار،ویولونیست اول ارکستر بود;هرچند فقط می توانست ملودی "سه موش کور" رابزند،تا اینکه یک روز هم ضمن اجرای سمفونی ژوپیتر موتسارت،ناگهان غیبش زدو از رختخواب وینستن چرچیل سردرآورد.

                                       

*در باب قناعت و امساک:
همچنان که آدم پا در زندگی می گذارد،پس انداز کردن اهمیت بسیار بیشتری پیدا می کند و آدم نباید پولش را خرج هر چیزی کند-مثل شهد گلابی یا کلاه یکپارچه طلا.پول همه چیز نیست اما از داشتن تن سالم بهتر است.هر چه باشد آدم نمی تواند برود به قصابی  و به قصاب بگوید :{ببین چه عالی برنزه شده ام و تازه این که چیزی نیست،من هیچ وقت سرما نمی خورم.} و توقع داشته باشد که آقای قصاب گوشت راسته تعارفش کند(مگر اینکه قصاب یک تخته کم داشته باشد)اگر صرفن از لحاظ اقتصادی نظر کنیم ،پول از فقر بهتر است ،البته خوشبختی نمی آورد.به طور مثال قضیه مور و ملخ را در نظر آورید:در حالی که مورچه کار می کرد و ذخیر می ساخت،ملخ تمام تابستان را بازی می کرد.وقتی زمستان رسید ،ملخ آه در بساط نداشت ،اما مورچه از درد قفسه سینه می نالید.راستی که زندگی برای  حشرات سخت است.اما فکر نکنید که به موشها هم خیلی خوش می گذرد.نکته این است که ما همه به پس اندازی نیاز داریم که به آن تکیه کنیم،اما نه با لباس پلوخوریمان.
سر انجام بگذارید به یاد داشته باشیم که خرج کردن دو دلار آسان تر از پس انداز کردن یک دلار است.و شما را به خدا در هیچ موسسه دلالی که اسم یکی از شرکایش فرنچی(هم اسم خاص هم به معنی انحصار) است، سرمایه گذاری نکنید.

                                                                                                                                 
*در باب گشتن در بیشه و چیدن گل بنفشه

اصلن کار جالب و خوشایندی نیست و من هر کار دیگری را بهتر از این کار می دانم.سعی کنید به عیادت دوست بیمارتان بروید،اگر نشد به دیدن نمایشی بروید یا یک وان گرم حسابی بگیرید و کتاب بخوانید.هر کاری بهتر از این است که با یکی از آن لبخندهای بی معنی ،سرو کله تان توی بیشه ای پیدا شودو گلها را توی سبد کپه کنید.بعدش هم میبینید که دارید عقب و جلو می روید و ورجه وورجه می کنید.به هرحال وقتی بنفشه ها را چیدید ،می خواهید با آنها چکار کنید؟می گویید:{چطور مگه؟ اون ها رو توی گلدون می ذارم.}چه جواب ابلهانه ای.این روزها معمولن به گل فروش تلفن می کنند و تلفنی به او او سفارش می دهند.بگذارید او در باغ دنبال گل بگردد،چون برای این کار پول می گیرد.در این صورت اگر طوفان و رعد و برق شود یا لانه زنبوری سرراه سبز شود ،این گل فروش است که باید سر به کوه سینا بگذارد.
ضمنن از این حرفها نتیجه گیری نکنید که من در برابر سرگرمی های طبیعت بی تفاوتم  ،هر چند به این نتیجه رسیده ام که که برای تفریح محض ،این کار سختی است که آدم در ایام تعطیلات عید،48 ساعت خودش را در فوم رابرسیتی علاف کند.اما این داستانی دیگر است.

**نقل از کتاب بی بال و پر(مجموعه طنزهای وودی آلن)/ترجمه:م.آزاد/انتشارت»ماه ریز


                        
                                                                                                                                                           

                                                                                                           

                                                                                                   :     Appendix         
 

 

 Miles_Davis-Round_Midnight.wma