شاهراه ۶۱

علایق من (موسیقی ، ادبیات ،فلسفه ،سینما و ...)

شاهراه ۶۱

علایق من (موسیقی ، ادبیات ،فلسفه ،سینما و ...)

وقت شکفتن بهار یا نوستالژی نادیده مه ۱۹۶۸

وقت شکفتن بهار

به مناسب سی و هفتمین سال جنبش دانشجویی مه 1968

هر چند  من رویدادهای سی و هشت سال پیش خیابانهای پاریس و لندن و پراگ و نیویورک و ... را به این علت که اصلا آن زمان وجود خارجی نداشتم ،درک نکرده و در اعتصابات و تظاهرات دانشجویان خشمگین فرانسوی علیه دولت پدرسالارو قیم مآب دوگل شرکت نکرده ام اما آنقدر فیلم و کتاب و نوشته در این مورد وجود دارد که می توان با رجوع به آنها خود را در جریان سیر حوادث ان روزگار قرار داد و به آرامی در آن فرو رفت.سراسر سیاسی زده 1963- که جهان در هراس سومین رویارویی جهانی و کشیده شدن ماشه جنگ قرار داشت یا سال های اوایل دهه 1950 که مک کارتیسمی حاکم بود -یا سالهای دیگر.  اگر بتوان مته به خشخاشی گذاشت و در بحر زبان شناسی سیر کرد ،هزار و نهصد و شصت و هشت آهنگین و زیباست مثل هزار و نهصد و هفتاد  و مسجع و دال مدلولی خودش است.نظم اجتماعی حاکم اروپایی به عنوان کامل ترین فرم بدست شارل دوگل سردار سابق فاتح جنگ در فرانسه  در حال اجرا بود ،قراردادی شده بود و نوعی محافظه کاری عمیق ناشی از ترس ظهور فاشیسم جامعه را به نوعی خودسانسوری کشانده بود و البته ترس از کمونیست شدن فرانسه هم برای دوگل به نوعی مطرح بود.در آن روزگار دانشجویان خشمگین پاریسی خواستار شرایط باز هنری،عبور از سد سانسور اجتماعی و پایان شرایط ویژه ای بودند که گلیستها پس از جنگ و به بهانه جلوگیری از گسترش کمونیسم ایجاد کرده بودند.                                                                                 

     این جنبش که بعدها به عنوان مهمترین و نخستین جنبش گسترده دانشجویی از آن یاد شد،هر چند به طور کامل و عمده به اهداف آرمان خواهانه اش دست نیافت،(رومن گاری در اثر مطرحش به نام سگ سفید به برخی سوء استفاده ها از جنبش اشاره می کند) اما بسیاری بر این اعتقادند که همین سوسیالیسم نیم بند اروپایی تنها جزئی از ثمرات آن است.جنبش مه 1968 اما بر پایه ای عمیقا اجتماعی شکل گرفت و بر خلاف انقلابهای اکتبر 1917 در روسیه و 1949 چین و 1959 کوبا که بیشتر بر پایه تثبیت سیاسی و اصول ارتدوکسی که هیات پیش برنده خود را با عنوان طبقه حاکم همیشگی جا زده بودند ،نه داعیه زیر  و زبر کردن نظم موجود را داشت و نه چون دو جنبش قبلی از خون ریزی و رهبری بلا منازع و همیشگی پرولتاریا در آن خبری بود.   جنبش مه 68 را می توان اولین ابراز وجود جدی سوسیال دموکراسی بر بستر فرهنگی و هنری دانست و شاید تنوع اندیشه های گوناگون در آن به همین علت باشد هر چند بایستی این را نیز خاطر نشان کرد که نقش رهبران معنوی این جنبش که بیشتر بزرگان مکتب فرانکفورت نظیر مکس هورکهایمر ،تئودور آدورنو و بالاخص هربرت مارکوز بودند در این تنوع افکار و تفاوت عمده با حرکات پیشین ،بسیار آشکار است.می خواندند.قرائت جدید مارکوزه از مارکسیسم بر پایه نقش روشنفکر به عنوان عالی ترین طبقه و جایگزین پرولتاریا در روند مبارزه و مد نظر داشتن اروتیسم  به عنوان یکی از پایه های راستین جامعه (امری که فلا سفه مکتب فرانکفورت تحت تاثیر نظریات فروید وارد قلمرو علوم اجتماعی نموده بودندو در جنبشهای پیشین اکثرا نادیده گرفته می شد) و منکوب کردن آشکار عقل ابزاری به عنوان وسیله هژمونی بورژوازی در قرن بیستم ،قرار داشت.شرایط پر التهاب سیاسی نظیر قتل ارنستو چه گوارا،ترور دکتر مارتین لوتر کینگ ،حادتر شدن جنگ ویتنام،انقلاب مخملین چکسلواکی و ... و نیز ظهور جنبشهای هنری و اوجگیری آنها نظیر موج نو سینمای فرانسه و آمریکا ،نفوذ فرهنگ پاپ در سینما ،نقاشی و ادبیات و نیز غالب شدن موسیقی راک - به دلیل بی پروایی ،انرژیک بودن و مهمتر از همه داشتن عناصر هیجان ،جنسیت و عصیان- به عنوان جریان تقریبا عمده موسیقی،توجه دوباره به مذهب (با تاکید بیشتر بر قرائت های عرفانی مخصوصا بودیسم) همگی به منزله کاتالیزگرهایی اساسی و متشکل این حرکت بودند.پس می توان می 68 را یک ضیافت عمده نامید و آن را کلکسیونی از تمامی تفکرات دانست:برخی آنرا یک حرکت مائوئیستی خواندند ،اما از کتاب سرخ خوانی در آن خبری نبود.برخی آن را بورژوازی پنهان می دانستند که به عنوان مد پاریسی هر چند سال یک بار ظهور می کرد هر چند نمی توان اعتصاب ده میلیون کارگر و پیوستن آنها به دانشجویان را تنها مد نامید.برخی نیز که منافع خود را در آن نیافتند آن را طبق معمول توطئه ای دانستند و از قضا متهمان همیشگی طبق معمول یهودیان و آنارشیستها بودند که دیواری از آنان کوتاهتر یافت نمی شددانیل کن-بندیت ،جوان بیست و سه ساله ای که رهبر اصلی تظاهرات دانشجویی بود از قضا هردو ویژگی متهمان تئوری پردازان توطئه را داشت،هم یهودی بود-یهودی بودن مارکوز نیز سبب شده بود که او نیز در معرض اتهامات تئوری پردازان توطئه قرار گیرد- و هم مدتی در تشکیلات آنارشیستی عضویت داشت.وی از هر لحاظ کاریزمای یک جوان خشمگین و ناراضی را داشت.جوانی بود با تیپی فوتوژنیک و جذاب  و عاصی که کاملا آنارشی گزنده را بروز می داد.لبخند وی به مامور پلیسی که سد راه او شده  و بعدها سوژه یکی از بهترین تصاویر گرفته شده و تامل برانگیز  آن روزگار شد نه تنها به تاریخ پیوست بلکه چشمان زاغ و پرسش گرش وی را به پیتر پن 68 مبدل ساخت ،کودکی که هیچگاه پیر نمی شد.انجه سبب دشمنی با کن بندیت و فتنه گر نامیدن او  شد ،شاید همین لاقیدی خاص او بود و این که خود را در دالان فلان تشکیلات ماقبل تاریخی محبوس نکرد و خیلی ساده خواستهای نسل جوان هم سن و سال خویش رامطرح می نمود.این خواستها ، نه قدرت مطلق سیاسی بلکه سکس و فرهنگ و حذف سانسورو در یک کلام نوعی آنارشیسم مقابله کننده با قوانین دست و پاگیر دولت بورژوا-که خود را یک قرار داد اجتماعی همیشگی می دانست-بودند.ضمن اینکه نباید مسئله یهود ستیزی را نیز  در محکوم نمودن کن بندیت و عنصر نامطلوب خواندن او حتی از سوی حزب کمونیست فرانسه نادیده گرفت ،زخم کهنه ای  که حدود نیم قرن پس از جریان دریفوس دوباره سرباز کرددرضیافت مه 68 نه از تنگ نظری خبری بود و نه از قالبی بودن اندیشه ها ،کلکسیونهای متنوعیاز گرایشها دراین جریان حضور داشتند:از هیپی ها و بیت نیک ها و مخافین تبعیض نژادی و فمینیستها و سوزان سانتاگ تاسوسیالیست ها و همجنسگرایان و طرفداران آزادی جنسی و نیودیستها تا شیفتگان راک ان رول و باب دیلن و رولینگ استونز و هنر پاپ و  اندی وارهول و آنتونیونی و ژان لوک گدار وحتی طرفداران افراطی مائو و چه گوارا ... .  ویژگی عجیبی که در این حرکت عمیق رفورمیستی وجود داشت و سبب آن گردید که بسیاری حتی آن را یک حرکت شیطانی بخوانند(رولینگ استونز در آهنگ Symathy For The Devil  به نوعی این تفکر را هجو می کند )بدون شک تابو شکنی آن بود از جزئی ترین موارد نظیر مدل موی سر تا پوشیدن لباسهای چسبان و حتی عادی شدن مسائل جنسی  تا حذف تقریبی سانسور در سینما و پیدایش گرایش ادبی پسامدرن به گونه ای جدی و در آمدن آن از حالتی ممنوعه و قاچاق تا پیدایش احزاب لیبرال دموکرات و چپ جدید و ظهور چهره هایی چون ویلی برانت در پهنه سیاسی.   بدون شک اگر جنبش می 68 روی نمی داد نه شاهد ساخته شدن بیانه ضد جنگ مش توسط آلتمن بودیم و نه بی پروایی فلینی را در برگردان سینمایی ساتیریکون پترونیوس شاهد بودیم و آنتونیونی هم در روایت زابریسکی پوینت این گونه بی باکانه ما را در ضیافت پینک فلوید و گریتفول دد به دره   مرگ نمی برد،میک جگر،خواننده رولینگ استونز، خودرا یک مبارزه خیابانی آماده قتل ملکه نمی نامید و از Jumpin Jack Flash  و Sympathy For The Devil  و Brown Sugar   خبری نبود ،نه از فستیوال وودستاک 1969 چیزی می دانستیم و نه چشممان به جمال کابوی نیمه شب و وحشی زادگان ایزی رایدر روشن می شد ،هوی متال و گلم راک و هارد راک الفاظی آشنا نبودند و از خیل جوانان مستعدی که بعدها در سینما جریان ساز شدن خبری نبود از مارتین اسکورسیسی گرفته تا مایکل چیمینو و فرانسیس کاپولا و برتولوچی و .....بدون شک از دل همین اندیشه بود که اندیشه های فوکویاما و دریدا و فوکو و مک لوهان قوام یافته و معنا یافتند. .کوتاه سخن آنکه این تفکر عظیم نه تنها به پایان نرسیده بلکه هنوز هم می توان آن را با هیجان و قلیان ادامه داد ،شعار اصلی این جنبش در یک عبارت ساده نهفته بود :ایجاد آزادی اجتماعی و مقابله با غلبه تکنولوژی یا عقل ابزاری که به شکل سلطه دولتی خود را نشان میداد.شعاری که هیچگاه کهنه نگشته و نخواهد گشت ،حتی اگر اعتراض دانشجویان را حرکتی شبیه جابجایی یک میز پینگ پنگ بدانیم  .                                                         

نظرات 1 + ارسال نظر
صاد پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:42 ب.ظ

خدا لعنت کند سکس یارانرا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد